با محبت، عشق آغاز می شود.



یادشبخیر 19 سالگی 

سادگی بیشتر ابهام بیشتر سکوت های شبانه ی بیشتر 

چشم به هم بزنی 10 سال میگذره و تو فقط باید به سنت 10 عدد اضافه کنی و به روح و جسمت هم وزنه های سنگینی که تو رو به پایین میکشونه. به 10 سال ذیگه فکر میکنم اگر باشم خدا کنه رنگ های زندگیم از دست نرن و روی خوش زندگی رو بیشتر ببینم.

دوست دارم با کسی خوشبختی رو قسمت کنم که این کار را انجام دهید و یا در عالم قیامت و در کوتاه ترین زمان ممکن ارائه می دهد. 

 

دو جمله آخر جزو کلمات پیشنهادی کیبوردم بود. و من انتخاب کردم و آوردمشون. 


میدیدمت. دلم میلرزید ولی سرمو مینداختم پایین مثل همیشه که سرم پایین بود. اما اینبار تو رو دیدم.

تو هم دلت لرزیده و با خودت فکر میکنی این کیه من نمیشناسمش ولی انگار سالهاست دیدمش. 

 

 

صدات میزنم و تو با محبت منو نگاه میکنی  

ازت میپرسم که آیا این واقعیته یا رویا؟

تو هم جواب میدی

زندگی با تو برام مثل  رویاست اما الان واقعا حقیقت داره. 

 

. من میخندیدم و تو هم میخندیدی 

با هم میخندیدیم. 

. و این نقطه های بی معنی و تموم نشدنی رو فوت میکردیم تا برن. 


چشم تو چشم هم نشستیم و زل زدیم به چشم و عمق وجودمون. 

گن با تمام وجودم میگم و تو با تمام وجودت میشنوی. 

من نگاه میکنم تا ابد یادم بمونه و تو نگاه میکنی تا من نگاهتو در ذهنم حک کنم. 

نمیدونم پس نگاهت چیه ولی آدم عاشق مطمئنا همه چیو میفهمه. 

 

 

 

کم کم دو روح به هم نزدیک میشت و حس و حال همو تجربه میکنن و میفهمن که خواسته هاشون چیه و آهسته آهسته میشن یکی. 

من به خودم نگاه میکنم و تو به خودت. یعنی ما. 

این آغازی هست که من و تو نیستیم و دو جسم با یک نگاهیم من به یک مسیری خیره میشم که میدونم انتهای اون ما هستیم 

دوستت دارم. امیدگارم صدامو بشنوی. درک کنی و جذب. تلاطمات حسی کا بهت دارم اوج گرفته و من عاشقانه حضورت رو در کنارم حس میکنم. ای عزیزترینم


به تنهایت قسم عشقم ، تویی تنهاترین یارم

 

                    زِ یادت هم نمی کاهم ، تو را من دوست میدارم

 

بیا با من مدارا کن ، که من هم با تو همدردم

 

                چرا از من گریزانی ، که من هم بی تو می بارم

 

بسویت من شتابانم ، بمان در قلب و احساسم

 

                ستایش میکنم عشقت ، که ازعشق تو بیمارم

 

در این شبهای تاریکم ، برایت شعر میگویم

 

                تمام متن وشعراین است تویی آن یار و غمخوارم


به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد

که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد

 

لب تو میوه ممنوع ، ولی لب هایم

هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

 

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر

هیچ کس … هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

 

هر کسی در دل من جای خودش را دارد

جانشین تو در این سینه خداوند” نشد

 

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها

عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!


سلام

این روزا خیلی داره تند تند میگذره. 

البته نه اونقدر که بگم وای چرا یواش تر نمی گذره. 

چون از یه طرف ماه رمضان هست از طرفی هم کلاس ها در جریان هست و خلاصه خیلی سرمون شلوغه و نفسی نمی مونه و خودمم دوست دارم تند بگذره. 

اما حیف ماش همین جور که میگذره با حلاوت باشه. جوری نباشه نفهمیم چی شد. 

مثل جویدن یخ لذت بخش باشه نه قورت دادنش و یخ کردن معده در حد چند ده ثانیه

خلاصه این هم از روزگار ما. 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها